رمان دورترین نزدیک

#پارت_3

حاجی:عموت صابراون ارثیه روصرف اسمورسم توخلاف کردو الانم خودشوامیرپارساتوکارقاچاق موادمخدرن!
_ تسلیت میگم،باورم نمیشه آخه چرا؟عمو ک اهل این چیزا نبودامیرپارسادیگه چرا؟ 
حاجی:سهندداداششودوست داشت اماوقتی ایناروفهمید دعواشون شدورابطشون بهم خورد،عموتم قسم خورد ک پشیمونش می کنه؛ واسه همین باازدواجتون مخالف بود. داداشت سپهر،پیش امیرپارساتو اون شرکت کذاییش کار میکنه!
_یعنی سپهرم مث…
حاجی:نه،ن!دخترم منظورم ازکذایی این بود ک مثلاهرکی دیداینامالواموالی دارن،فکرکنن ازطریق شرکتشونه.سپهرم فقط مدیرمالی اونجاست خلاف نمی‌کنه،قصدامیرپارساازاین کارشم ک معلومه!
_چقدر همه چی پیچیده ست پس اون چیزی ک بابام ازش می‌ترسیدشد!خانوادم دارن نون عمو اینارو میخورن.هیچ وقت عموصابرونمی‌بخشم،بخاطر ی بحث الکیوگند کاریاشون بابام مرد.
حاجی:دنیز؛ توهیچ کاری دخالت نکن لطفا،نمی‌خوام توهم قاطی چیزی بشی؛دانشگاه قبول شدی درستوبخون!
 _ یعنی میگین کاری نکنم ک سپهرم بشه عین...
حاجی:من باهاش حرف زدم،خودش باید تصمیم بگیره.شنیدم معماری قبول شدی!
 _ بله تهران
حاجی:بهتره،پس دیگه تبریز ستاره‌ دنباله دارشونداره!
باصدا خندیدم
حاجی:همیشه این‌جوری بخند، جوری که سهند همیشه می‌خواست ببینتت! الانم پاشو بریم جایی
_ نه عموممنون،راضی ب زحمت نیستم اصرار نکنید،میرم خونه
حاجی سرتکون داد:در این موردم ب بابات رفتی، باشه پس (یه کارت از جیبش در اورد و گرفت سمتم)این مال خودته موقع توقیف اموال به اسم من کارت گرفتیم؛ سهند واست پول گذاشته یه روزی لازمت میشه
اشکی از گونه‌ام چکید، بابایی توهرشرایطی اول ب من فکر می‌کرد!
کارتو گرفتم:ممنون،کاش خودشم بود،دیگه هیچی نمیخواستم

*ماهور*
ساعت 10:30 شد آخیش بلاخره این قراردادم اوکی شد...
آخ آخ فک کنم ملیس حسابی ناراحت شدا
شب ی کاریش میکنم
دست رامین دردنکنه اگه اون نبودالان این شرکت مال من نبود
چشامو بستمو سرموگذاشتم روی میز
هنوزمونده تاخودمو ب همه ثابت کنم،از رفتارشون پشیمون میشن،همشون!
دراتاقم زده شد
دریا(منشیو دخترداییم)وارد اتاق شد
دریا:ماه... اوه ببخشید اقای سپهری رهاخانوم زنگ زدن گفتن گوشیتون خاموشه
+وصل کن اتاقم
باشه ای گفتو رفت بیرون
تلفنو برداشتم
رها:الو ماهور؟!
+جانم رها
رها:کجایی عزیزم؟چرا گوشیت خاموشه؟نگرانت شدم! قراردت اوکی شد؟!
+ازبس ملیسازنگ زد!اره اوکی شد،بلاخره
اولین کارمو بصورت جدی گرفتم!
رها:ای جااااان،ماهورمن شام میخاما
+حتما،راستی رامین کجاست؟!
رها:خونه نیست رفته شرکت
+باشه خودم زنگ میزنم بهشکاری نداری؟
رها:ن عزیزم خسته نباشی!خدافظ
+خدانگهدار

پ.ن : لایک/کامنت 💙🍃☺

#دخترونه #عاشقانه #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید
دیدگاه ها (۱۳)

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رها

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط